جدول جو
جدول جو

معنی تخته زدن - جستجوی لغت در جدول جو

تخته زدن
(رَ دَ)
تخته نرد بازی کردن. نرد باختن: یک دست تخته زدیم. رجوع به تخته نرد و نرد شود
لغت نامه دهخدا
تخته زدن
(رِ تَ)
کنایه از پنبه را حلاجی کردن باشد. (برهان). بمعنی پنبه زدن نوشته اند و ظاهراً تصحیف پخته زدن به بای فارسی است، چرا که پخته بمعنی پنبه آمده است. (آنندراج) ، رسم نصاری است که هنگام پرستش به ضرب و اصول تخته بر تخته زنند. (غیاث اللغات از شرح گل کشتی). تخته زدن ترسا، آنست که ترسایان وقت سحر در معبد خود تخته بر تخته می زنند. (آنندراج) :
هست آواز شلنگ تو به این زیبایی
که زند تخته بهنگام سحر ترسایی.
میرنجات (از آنندراج).
، تخته زدن دکان، بند کردن دکان. (آنندراج). بستن دکان:
صرفه نتوان برد از کاری که شد بسیاردست
تخته زد زاهد دکان شید در ماه صیام.
مخلص کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تخته زدن
پنبه زدن حلاجی کردن پنبه. توضیح بعضی این ترکیب رامحرف (پخته زدن) دانند. یا تخته زدن دکان. بستن دکان تعطیل کردن آن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بخیه زدن
تصویر بخیه زدن
بخیه کردن، در پزشکی دوختن پوست بدن یا عضوی که برای عمل جراحی شکافته شده
کوک زدن پارچه، دوختن درز جامه یا چیز دیگر،
فرهنگ فارسی عمید
پارچۀ نازک یا نواری که با تختۀ نازک روی عضوی که استخوانش شکسته باشد می بندند، چیزی که با تخته و نوار بسته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاخت زدن
تصویر تاخت زدن
عوض کردن چیزی با چیز دیگر، مبادله کردن جنسی با جنسی دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(رَ تَ)
مسطح و هموار شدن. تخته شدن یاقوت، مسطح و هموار شدن یاقوت. (آنندراج) :
مفتون راه و رسم هنرور نمیشود
یاقوت اگرچه تخته شود در نمیشود.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ دَ)
تخت گستردن. (آنندراج). نصب کردن تخت. تخت را برپا داشتن نشستن را:
فرش انداختند و تخت زدند
راه صبرم زدند و سخت زدند.
نظامی.
مرا اقبال داد این مژدۀ بخت
زدم اندیشه را بر آسمان تخت.
امیرخسرو (از آنندراج).
عشق جایی که تخت قدر زند
عقل را پایۀ تعقل نیست.
ظهوری (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
پهن کردن، بساط خود را بر چیدن، ساکت ماندن، یا تخته کردن دکان. بند کردن دکان بستن آن تعطیل کردن آن، جمع کردن بساط خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخته شدن
تصویر لخته شدن
لخته شدن خون و جز آن. بستن آن انعقاد آن
فرهنگ لغت هوشیار
تاختن، مبادله کردن جنسی با جنسی عوض کردن چیزی باچیزی (و بیشتر در کتاب مستعمل است)
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای را گویند که چون کسی را دست بشکند یا از جا بدر رود تختها بر آن نصب کنندو آن پارچه را بر آن تختها و دست شکسته پیچند، نوعی از شکنجه که دست و پای کسی را با تخته ها بندند تا او حرکت نتواند کرد، دو تخته ای که کسی را در میان آن نهند و اره بر سرش کشندتا نتواند جنبد و آنگاه دو پاره اش کنند، چیزی که با تخته و نواربسته شده، محبوس در بند افتاده گرفتار. یا تخته بند بودن، اسیر و گرفتار و در بند بودن، یا تخته بند بودن دکان. بسته بودن دکان تعطیل بودن دکان
فرهنگ لغت هوشیار
دستگاهی است از چوب بطول تقریبا 50 و 8 و قطر 5، 1 سانتیمتر که چوب دیگری موسوم به تنگ بر روی آن کوبیده شده است و در آن شیاری طولی تعبیه میکنند که قاده آن بشکل مثلث است و با شیار تنگ بیک اندازه و نسبت میباشد. هر چه این شیار نازکتر باشد خاتم ریزتر و ظریفتر و گرانبها تری بدست میاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخته گردن
تصویر تخته گردن
مرکب سخت که عنان را برنتابد، دارای گردن پهن و کلفت وراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت زدن
تصویر تخت زدن
نصب کردن تخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخمه زدن
تصویر زخمه زدن
مضراب زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تخته شدن دکان. بسته شدن دکان تعطیل شدن آن. یا تخته شدن یاقوت. مسطح و هموار شدن یاقوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخته شدن
تصویر اخته شدن
خصی شدن بی خایه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسته زدن
تصویر دسته زدن
روشن کردن خود رو با دسته
فرهنگ لغت هوشیار
کوک زدن پارچه دوختن شکاف جامه، دوختن انساج و محل شکافتگی عضو پس از ختم عمل جراحی بخیه کردن، یا دورادور بخیه زدن، شلال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخته شدن
تصویر تخته شدن
((~. شُ دَ))
بسته شدن، تعطیل شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخیه زدن
تصویر بخیه زدن
((~. زَ دَ))
کوک زدن، دوختن، دوختن بخش جراحی شده بدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاخت زدن
تصویر تاخت زدن
((زَ دَ))
مبادله کردن چیزی با چیز دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخته کردن
تصویر تخته کردن
((~. کَ دَ))
بستن، تعطیل کردن
فرهنگ فارسی معین
((~. بَ))
پارچه نازکی که به وسیله آن تخته ای را به دست یا هر عضو شکسته می بندند، زندانی، اسیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لخته شدن
تصویر لخته شدن
Coagulation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از لخته شدن
تصویر لخته شدن
coagulation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از لخته شدن
تصویر لخته شدن
coagulatie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از لخته شدن
تصویر لخته شدن
coagulación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از لخته شدن
تصویر لخته شدن
coagulação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از لخته شدن
تصویر لخته شدن
коагуляція
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از لخته شدن
تصویر لخته شدن
коагуляция
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از لخته شدن
تصویر لخته شدن
koagulacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از لخته شدن
تصویر لخته شدن
Koagulation
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از لخته شدن
تصویر لخته شدن
coagulazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی